نوشته های یک آدم خیلی معمولی

دوراهی گمشده

از نظر پیامبر عظیم اسلام صلوات الله علیه، سه دوره تربیتی هفت ساله در ابتدای زندگی تعریف می شود. هفت سال اول مربوط به دوران کودکی و بازی ها و شرایط خاص آن دوران است که با همراهی و محبت والدین همراه بوده و آرزوهای کودک تا حد امکان برآورده می شود. هفت سال دوم دوران آشنایی با مفاهیمی چون نظم و دستور پذیری و تمرین این موارد است. در نهایت در هفت ساله سوم نوجوان زندگی واقعی را تحت نظر سرپرست تجربه کرده و در جایگاه مشاور برای خانواده می نشیند. حدوداً در سن بیست و یک سالگی می بایست شخص در صورت طی مسیر صحیح، یک انسان تربیت یافته برای زندگی در تمام وجوه آن باشد. با این وجود امروزه به دلیل ضعف شدید نظام های آموزشی مدرن و فرهنگ استحاله شده خانواده ها در برابر مدرنیته، نواقص بسیاری در این روند مشاهده می شود.
یکی از جدی ترین این مشکلات عدم افزایش عمق آموزه های اعتقادی متناسب با سن و فهم دانش آموزان است. این اشکال نه تنها دامن گیر نظام آموزشی رسمی کشور است، بلکه در محیط تربیتی خانواده ها نیز کاملاً مشهود است. به طور دقیق تر اتفاقی که در سنین نوجوانی و در دوره هفت ساله دوم می افتد این است که نوجوانی که از دوران کودکی مبانی جهان بینی دینی اش با ساده ترین عبارات شکل گرفته است، حال با توسعه توان تحلیلش با سئوالات عمیق تری مواجه است. این در حالی است که تغذیه اطلاعاتی از جانب خانواده یا محل تحصیل به هیچ وجه لحن کودکانه خود را عوض نکرده و همچنان با اصرار بر عبارات خشک و اغلب سطحی سعی دارند نظام اعتقادی نوجوان را به نیروی نمرات درسی یا سرزنش های گاه و بیگاه شکل دهند. در نتیجه چنین شرایطی دو حالت کلی بسته به شخصیت افراد و متغیرهای محیطی ایجاد می شود.


گروهی از نوجوانان به دلایلی همچون کنجکاوی بیشتر نسبت به هم سالان خود یا آرام تر بودن ذاتی، دل از اطلاعات کم عمق در دسترس می کنند و خود چراغ برداشته و به دنبال جواب سئوالات جدی و پرتعداد خود می روند و در صورتی که مسیر درستی را طی کنند، عموماً در آینده شخصیت هایی با اعتقادات پایدار و عمیق مذهبی خواهند بود چرا که راه یافتن حقیقت را در زمان درستی انتخاب کرده اند.
دسته دوم که به هر دلیل از جمله جنب و جوش بیشتر یا شرایط خانوادگی، راه تعمیق در موضوعات دینی را انتخاب نمی کنند و به اطلاعات عامیانه محیط بسنده می کنند، از طرفی با سئوالات بنیادی، جدی و صحیحی مواجه هستند به اقتضای سن بوده و نشان از رشد شخصیت آنها دارد و از طرفی پاسخ هایی در مقابلشان است که در بسیاری موارد به دلیل عدم عمق کافی یا لحن غلط، ذهن کنجکاو نوجوان را آرام نمی کند. در نتیجه پس از مدتی به تدریج این ذهنیت در نوجوان شکل می گیرد که دین اصولاً جوابی برای این سئوالات ندارد و این نتیجه مستقیم قرار دادن پاسخ های سبک در برابر سئوالات سنگین و به هم خوردن تعادل شخصیت فرد است.
طبیعی است دینی که نتواند به سئوالات اساسی زندگی پاسخ مناسب دهد، وزنش را از دست داده و تنها ظاهر پوکی از آن در شخصیت فرد به یادگار باقی می ماند. گاهی کار از این هم فراتر رفته و شخص در درون خود در برابر دین که آن را چیزی جز تابوی بی محتوایی در بین مردم نمی بیند، کاملاً موضع گرفته و با کسب استقلال شخصیتی آن را در قالب رفتارهای دین ستیزانه بروز می دهد.
بنابراین ملاحظه می شود که چگونه تغذیه مناسب یا نامناسب نیازهای اعتقادی نوجوانان در زمان مناسب و به موقع می تواند سرنوشت یک شخص و به تبع آن یک جامعه را تغییر دهد. امید است که بتوانیم در حد توانمان مراقب شرایط کلیدی نوجوانان اطرافمان باشیم.
۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

دشمن؛ ابزاری برای شناخت دوست

آنچنان که شواهد نشان می دهند واژه «دشمن» بیشترین دفعات تکرار را در بیانات مقام معظم رهبری در طول سالیان زعامت ایشان داشته است. امّا به واقع دشمن کیست و چه قصدی دارد. مفهوم دشمن و مصادیق آن از پایه ای ترین و قدیمی ترین مفاهیم تاریخ بشری است. داستان خلقت انسان با دشمنی شیطان رجیم آغاز شد و سرنوشت زندگی حضرت آدم ابوالبشر(ع) تحت تاثیر این دشمنی قرار گرفت. قرآن کریم شیطان را دشمنی روشن معرفی می کند (لَّا تَعْبُدُوا الشَّیْطَانَ إِنَّهُ لَکُمْ عَدُوٌّ مُّبِینٌ). بر این اساس می توان نتیجه گرفت که همه دشمنان الزاماً فعالیت آشکار ندارند و نوع عداوت می تواند به گونه­ای باشد که تشخیص عامل آن و همچنین اصل دشمنی، بسیار مشکل گردد. برداشت دومی که می توان از این مفهوم قرآنی داشت وجود تعاریف مختلف از دشمن است. به عبارتی تفسیر و نگاه اشخاص به پدیده دشمن می تواند تفاوت های عمده ای داشته باشد و در نتیجه مصادیق آن نیز به همان میزان متنوع خواهد بود که اگر جز این بود آیه ای از کتاب خدا که راهنمای ابدی بشریت است به این موضوع اختصاص نمی یافت.
برای تعریف دقیق دشمن ابتدا باید تعریف دقیقی از «اصول خودی» داشته باشیم. اگر اصول خود را درست بشناسیم آنگاه شناخت دشمن چندان مشکل نخواهد بود چرا که وجود دشمن وابسته به وجود جبهه مقابل آن است. در حقیقت دشمن آن موجودی است که تناقضات ساختاری با اصول ما دارد و ارزش ها و ضد ارزش های مخالف ما را پیروی می کند. بنا بر این شناخت اصول و ارزش های جبهه خودی –فارغ از محتوا و جنس آن- مقوله ای جدا از شناخت دشمن نیست آنچنان که در روایات وارد است تبری و تولی دو روی یک سکه هستند. به زبان دیگر تاریکی چیزی جز جای خالی نور نیست و طبعاً شناخت نور هم از مسیر شناخت تاریکی می گذرد. حال با این مقدمه سعی خواهیم داشت که ابزاری برای شناخت دقیق تر شاخه های سیاسی کشور داشته باشیم.
اصولاً در دنیای امروز که غبار غلیظ تبلیغات و رفتارهای دوگانه رسانه ای، به خصوص در حوزه سیاست کار را برای تشخیص آنچه در ورای این ظاهر است سخت کرده و با شرایطی روبرو هستیم که دیگر نام های سنتی احزاب و گروهها، معانی جدید و گاهاً متناقضی یافته اند و عملاً تعریف مرزهای دقیق این واژه ها به شدت مبهم شده است، نیاز به ابزار شناخت جریان ها بیش از پیش احساس می شود. یکی از این ابزارها بنابر آنچه گفته شد شناخت غیر مستقیم شاخه های فکری است. به عبارتی می توان با جستاری در تعریف دشمن از نگاه جریانات مختلف تصویر دقیق تری از آن شاخه به دست آورد. واضح است که تکیه صد درصدی بر این روش جهت ترسیم فضای فکری جریان ها، نه تنها کافی نبوده بلکه آسیب های جدی و خطرناکی در پی خواهد داشت ولی کنار گذاشتن آن و نادیده گرفتن نقش تعریف دشمن در نگاه این جریانات نیز منجر به ایجاد تصویری ناقص و ناکارآمد از آرایش احزاب و گروه ها خواهد شد. اینکه چرا بیان تعریف دشمن توسط رسانه های فعال در فضای سیاسی به اندازه بیان مواضع خودی تحت تاثیر فضاسازی های تبلیغاتی-ژورنالیستی قرار نمی گیرد موضوعی است که در این مقال نمی گنجد امّا آنچه واضح است این است که اداره کنندگان این رسانه ها آگاهانه یا ناآگاهانه دشمنانشان را بسیار واضح تر از دوستانشان معرفی می کنند. با شناخت عمیق این مفهوم و این فرع دین که همان تولی و تبری می باشد می توان نگاهی به تیترها، عکس ها و مطالب مرتبط با مقوله دشمن در ویترین رسانه ها انداخت و تصاویر واضح تری از مختصات گوینده و ریشه های فکری جریان او بدست آورد. 


حال با نگاهی دقیق تر به خروجی های رسانه ای جریانات سیاسی کشور پی می بریم که چطور ممکن است نقل قولی از یکی از سران کشورهای غربی، در یک جا ابزار «ادب از که آموختی...» شود و در جای دیگر همان نقل قول به شکلی کاملاً اثباتی و ایجابی تحلیل و بر اساس آن نتیجه گیری شود. بر این اساس یکی از بزرگترین مشکلات فضای عمومی کشور ما ضعف در شناخت صحیح پدیده­ای به نام دشمن و خط و مرزها و سوابق آن است. همچنین با نگاهی عمیق تر به رسانه های مختلف در می یابیم که جریانات خاصی در کشور برای اثبات آرا و مواضع خود از اظهار نظرهای افرادی بهره می برند که در آن سوی مرزها، به قدمت تاریخ این مرز و بوم، دروغ و خیانت و تزویر به ارمغان آورده اند. به واقع چگونه ممکن است پس از گذشت چندین قرن از آغاز ورود نکبت بار قدرت های خارجی به صحنه تصمیم گیری کشورمان و پس از گذشت بیش از سه دهه از وقوع انقلاب اسلامی که با دشمنی بی پرده این نیروهای خارجی همراه شد و با وجود چنین تجربه ارزشمندی در طول سالیان متمادی هنوز هم گروه هایی در داخل کشور قرابت معناداری در موضع گیری ها و تحلیل های خود با آن دشمنان تاریخی داشته باشند. این در حالیست که جریانات مذکور نه تنها هیچ ابایی از ابراز نزدیکی مواضع خود به دشمن ترین دشمنان این ملکت ندارند بلکه با کمال افتخار این قرابت فکری و جبهه ای را نشانه ای از برتری و قدرت ریشه دار نظام فکری خود می دانند و به وضوح ذوق زدگی شان نسبت به همگرایی تحلیل های قدرت های سلطه گر خارجی با طرز فکر خود را در زنجیره های رسانه ای شان به رخ می کشند. با این تفاسیر نیاز ما به شناخت دشمن نه تنها برای شناخت دشمنی­اش، که برای شناخت دقیق تر خودی ها امری لازم و حیاتی است. توجه به این بیانات دقیق امام خامنه ای پیرامون موضوع مرز بندی با دشمنان، بسیار جالب توجه خواهد بود:
« یک واقعیت دیگری که نباید غفلت کرد، دشمنی دشمنان ما است. از دشمنى دشمن نباید غفلت کرد. به قول سعدى: «دشمن چون از همه حیلتى فرومانَد، سلسله‌ى دوستى بجنبانَد»، آنگاه در دوستى کارى کند که هیچ دشمنى نکرده باشد؛ این را نباید فراموش کنیم؛ این واقعیتى است؛ دشمن ما هستند، دشمن اسلامند، دشمن استقلال ملى ما هستند و دشمن ملت ما هستند به‌خاطر این خصوصیات؛ بله، اگر چنانچه این ملت از انقلاب دست برمیداشت، از اسلام دست برمیداشت، خودش را تسلیم متجاوز و متعدى میکرد، از ملت ما خیلى هم راضى بودند، خیلى هم تعریف میکردند، اما با ملت بدند به‌خاطر این. قَد بَدَتِ البَغضآءُ مِن اَفواهِهِم؛ حرفهایى هم که میزنند، نشان میدهد که چقدر این بغض و دشمنى عمیق است. وَ ما تُخفى صُدورُهُم اَکبَر؛ آن مقدارى که میگویند بخشى از آن دشمنى‌ها است که اینها بر زبان مى‌آورند، والا آنچه که در دلهاى آنها است بمراتب بیشتر است؛ این هم یک واقعیتى است که نباید از یاد برد و نباید فراموش کرد.»

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

اگر این گرد و غبار را کنار بزنیم

در وصف شرایطی که جهت شناخت شخص مناسب برای اتخاذ مقام ولایت فقیه و امامت جامعه در زمان غیبت در نصوص دینی آمده، سه ویژگی محوری مطرح است که عبارتند از:
یک: امین بودن که در لسان دین عدالت و تسلط بر هوای نفس تعریف شده است
دو: توانایی مدیریت اجرایی یا به تعبیر دین مدیر و مدبر بودن
سه: متخصص بودن که در زمینه های دینی فقاهت نامیده می شود (این مورد محل بحث است)
این سه ویژگی از دیدگاه غیر دینی آنها با چند دقیقه تفکر برای هر عقل سلیم و منصفی قابل حصول است و اکثر متون علمی رایج در رشته های مدیریت و دیگر حوزه های علوم انسانی پای این سه ویژگی را امضا می کنند و دین اسلام نیز بر این سه ویژگی صحه نهاده. ویژگی های اول و دوم که ارتباطی به اسلام نداشته و عمومی هستند. حال اگر بگوییم که تخصص در کاربرد اداره کلان جامعه همان فقاهت است نشان خواهیم داد که همین علم محدود به دست آمده به وسیله انسان ها نیز ولایت فقیه را تائید می کند. در مورد فقاهت باید گفت، اگر بپذیریم که اسلام برای اداره جامعه قوانینی در نظر دارد و شکل خاصی از نظام حکومتی مد نظر اسلام بوده است به راحتی می توان نتیجه گرفت که متخصص در اینجا باید شکل و شمایل این جامعه آرمانی را از «منابع دینی» بیرون بکشد و این فرد به اصطلاح «فقیه» نامیده می شود.
این در حالیست که طبق نظریه افلاطون حق حاکمیت همچون دیگر مشاغل یک تخصص است، همانطور که پزشکی، معلمی، فضانوردی و... هر یک مشاغلی هستند که نیاز به تخصص ویژه ای دارند. پس اگر بپذیریم که دین در حوزه های اجتماعی صاحب نظر است و اراده مان بر این باشد که زندگی مان را دینی اداره کنیم، جناب افلاطون و همچنین اکثریت قاطع علوم انسانی مدرن نیز بر مدل ولایت فقیه صحه خواهد گذاشت. البته اینکه علم مدرن بر دستورات دین صحه بگذارد یا خیر چیزی از حقیقت نمی کاهد و یا به آن نمی افزاید، ولی این تائیدیه می تواند دلگرمی خوبی برای اشخاصی باشد که توقع دارند همه چیز را با علم محدود بشری بسنجند. گروهی که خود را تکنوکرات های مسلمان می دانند اگر تنها بپذیرند که دین اسلام دین پایانی است و در حوزه مدیریت جامعه نیز مدل هایی دارد با اتکا به همان علوم بشری موجود نیز می توانند به ولایت فقیه برسند و اگر این گروه، حتی به صاحب نظر بودن اسلام در حوزه مدیریت کلان جامعه هم قائل نباشند دیگر پسوند مسلمان چیزی جز گزافه گویی و کسب وجاهت کاذب بین مسلمانان نیست.
تجربه شخصی بنده در بحث ولایت فقیه در مقیاس اجتماعی و عام آن، و نه علمی و تخصصی نشان می دهد خود این اصل گزاره ای بسیار بیّن و قابل فهم است حال اینکه عامل پیچیده نمودن چنین مفهوم روشن و بدون ابهامی، حملات بنی اسرائیلی و مغرضانه ایست که در طول تاریخ به آن شده. وچقدر مثال قرآن در مورد قربانی بنی اسرائیل و سئوالات آنها بجاست، آنجایی که در مرحله نتیجه گیری، خداوند خطاب به رسولش می فرماید آنقدر سئوال پرسیدند که نزدیک بود حکم را اجرا نکنند! به عبارتی این جماعت با سئوالاتشان به حدی این دستور ساده مبنی بر اهدای قربانی را پیچیده کردند که نزدیک بود اصل موضوع را فراموش کنند و خود اسیر همین پیچیدگی های خود ساخته شوند.
باشد که در اجرای فرامین الهی عصیان نکنیم و با نفس پرستی هایمان در پوشش سئوالات علمی به جنگ دین نرویم.
الهی آمین...

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

و خدا بن بست را نیافرید...

  پدرم همیشه برای من سمبل قدرت، مقاومت، خود اتکایی و در یک کلام تعریف یک «مرد» بوده است. شاید یکی از دلایل شکل گیری چنین کاراکتری در ذهن من از پدرم، این است که هیچ گاه ندیدم مستأصل شده باشد و کاسه چه کنم بر سر گیرد. او همیشه راه حلی دارد و هرگز نمی گوید: حالا چه کنم؟! البته این به این معنا نیست که همیشه راه حل هایش ایده آل است (که البته اکثر اوقات اینگونه است) ولی این ویژگی که انسان هیچ گاه خودش را در بن بست نبیند موهبتی است که کمتر کسی از آن برخوردار است. عوامل مختلفی می توانند در ایجاد این امتیاز موثر باشند اما قطعاً مهمترین عامل داشتن دید کلی نسبت به حیات هستی است. اینکه انسان در یک نگاه از بالا به مجموعه زندگی اش بنگرد، موجب می شود که خود را در اولین پله های رشد و تکامل ببیند و این حس یکی از هیجان انگیزترین احساساتی است که می توان تجربه نمود. چنین نگرشی به زندگی عملاً معنای به بن بست رسیدن و ناامیدی را از بین می برد. حیات آدمی چیزی نیست جز حرکت و تکاپو در مسیر عروج و محیاسازی مقدمات زندگی اصلی در جوار اصل عالم هستی.

  نگاهی که در مقابل این نگرش قرار می گیرد، نگاه مادی و متریالیستی به زندگی است. نتیجه واضح و منطقی چنین نگاهی ارزش یافتن مسائلی است که در واقع مواردی خرد و بی اهمیت هستند. انسانی که زندگی اش را مجموعه ای از بهره مندی ها و داشتن های این عالم خاکی می پندارد، تمام شخصیت و درونش از دیدن یکی از امکانات یا زیبایی های دنیا که تصاحب و تطمعش خارج از توان اوست، می شکند و ذره ذره وجودش فریاد خواستن و نتوانستن سر می دهند و اینگونه ناامیدی در زندگی اش تزریق می شود. چنین بن بستی نتیجه مستقیم آن نگاه مادی گرایانه است. حال انسانی را در نظر بگیرید که زندگی را جز مأموریتی چند روزه نمی بیند. او می داند که خدایی که صاحب و ناظر این بازی است عادل است و مهربان. چگونه ممکن است در حرکت و جوشش اش به سمت جلو بن بستی ایجاد شود در حالیکه عادلترین ناظر اوست. اگر قرار باشد انسانی در مسیر بندگی اش به بن بست برسد دیگر زنده بودنش معنایی نخواهد داشت و این با حکمت خداوند در تعارض است. پس همه موجودات تا لحظه ای که نفس در سینه دارند، مسیری نیز پیش رو دارند که بن بست در آن معنا ندارد.

خدایا ما را از شر حس ناامیدی نسبت به خودت

که همانا بزرگترین گناهان است

حفظ کن

و راه را به ما نشان بده

برحمتک یا ارحم الراحمین

۷ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰

زندگی در وضعیت قرمز

آیا مردم پنداشتند که تا گفتند ایمان آوردیم رها مى‏شوند و مورد آزمایش قرار نمى‏گیرند؟!

و به یقین کسانى را که پیش از اینان بودند آزمودیم تا خدا آنان را که راست گفتهاند معلوم دارد و دروغگویان را {نیز} معلوم دارد .

«آیه های دو و سه سوره شریفه عنکبوت»

دنیا همچون اتاقی است کهنه و فرسوده با طبقاتی چوبی مالامال از سلاح های مختلف. گهگاه در این اتاق رو به سوی میدان جنگی باز می شود که همیشه انتظار «تو» را می کشد و «دنیا» با همه زرق و برقش تو را به مبارزه می طلبد. زرق و برق این دنیا سرباز ابلیس است. پا به میدان کارزار که میگذاری دیگر راه برگشتی نیست. باید بجنگی. جنگی که برد و باختت به میزان سلاحی که با خود آورده ای و مهارت تو در استفاده از آنها بستگی دارد. سلاح علمت را که بر میداری عمل به آن را هم باید بدانی وگرنه تنها بارت را سنگین کرده ای. جنگ که شروع می شود ابلیس چشمهایش را به تو می دوزد. آرزوی شکستت را دارد. مبارزه که تمام می شود به اتاقت باز می گردی. تمرین می کنی و سلاح های جدید را امتحان می کنی. باز هم در باز می شود و یک بار دیگر شیپور جنگ نواخته می شود و این بازی تکرار می شود و تکرار می شود...

تا اینکه یک روز یکی می آید. می گوید بازی تمام شد. عملکردت را به تو نشان میدهد. می گویند «یوم الحسرت» است. 

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰

سرزمین مقدس

اگر تازه از حج بازگشته ای گفت فضا معنوی بود، اگر گفت خوش گذشت و یا اگر گفت این سفر زیبا بود، بدانید که این واژه ها تنها تلاشی هستند برای توصیف حالاتی که کلمات ظرفیت بیان آنها را ندارند. حالاتی که تنها در سرزمین برگزیده خداوند بر روی کره خاکی می توان به آنها رسید و بس. تنها می توان گفت که اولین نظر بر نشانه ای از او که به شکل مکعبی سیاهپوش در آمده آنچان پر عظمت است که کمر مغرورترین های عالم را تا می کند و پیشانی را به مقام سجده می کشاند. خود را چون پر کاهی در برابر عرش ملکوتی اش بر روی فرش یافتم و اول بار بود که هیچ بودم و هیچ نداشتم. شکسته و ذلیل در برابر آستان کبریایی اش و این تقابل فقر مطلق و غنای مطلق است که تو را می شکند، آن چنان که صدای شکستنش را چون هق هقی بنده وارانه و قطعات وجودت را چون اشکهایی به زلالی زمزم چشمانت خواهی دید.

 آورده اند که علم ابزاری است برای رسیدن به احساس. انسان در سرزمین بندگی احساساتی را درک می کند که در هیچ مکان دیگری نمی تواند به آن برسد. این معلول علمی است که منحصر به آن نقطه مکانی است. در سفر حج معارفی به دست می آید که نه آموختنی است و نه قابلیت انتقال دارد چنان که در دعای سعی بین صفا و مروه زمزمه می کنیم «انّک تعلم ما لا نعلم». معرفتی که منتقل می شود از ذات مقدس ربوبی اش بی واسطه به قلب الهام می شود و هر کس به نسبت ظرفی که زیر این باران رحمت دارد بهره ای نصیبش می گردد. به همین دلیل است که پس از آن دیگر هیچ چیز معنای قبلیش را ندارد. او را جور دیگری می بینی، نعماتش شکل دیگری می یابند، نمازت متفاوت می شود و مخلص کلام اینکه دین و دنیا پس از واقعه حج در نظرت دگرگون می شوند. همچنان است که گویند پس از ظهور امام عصر مردم دین او را متفاوت از دین خود درک خواهند کرد.

خدایا ظرف وجود ما را وسعت ده و از علم بی پایانت بیاموز به ما آنچه را که آموختنی نیست.

برحمتک یا ارحم الراحمین

 

مکه مکرّمه

21 تیرماه 1391

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰

منتی نیست

آدم اگر می خواهد پرت نشود اگر می خواهد تبدیل به انسان شود و به مقام خلیفه الله برسد، باید برنامه ای برای این هدف داشته باشد. باید با برنامه خوب شد. با "خوب می شوم، خوب می شوم" گفتن دهان شیرین نمی شود. می بایست با برنامه، تکه تکه از بدی ها و زشتی ها را کند و جای خالی اش را با خوبی ها پر کرد. این زمان می برد. به یک شبه ره صد ساله رفتن در این مسیر اعتقاد دارم ولی لیاقت می خواهد و البته یک حالت خاص است.

پس برای خوب شدن به یک استراتژی نیازمندیم، ولی یک ولی در کار است. یک جاهایی دیگر این برنامه جواب نمی دهد. یک جاهایی برنامه ات در برابر لذت گناه کم می آورد. کم می آوری و ذره ذره برنامه ات به زوال می رود. حرکتت در راه انسانیت متوقف می شود و تو میمیری.

اما راه چاره چیست؟

باید یک چیزی در زندگی ات داشته باشی که در آن لحظه ای که در حال سقوط از پرتگاهی به آن چنگ بزنی. در آن لحظه ای که عشق به گناه تو را به سمت خود می کشد تنها یک عشق قوی تر می تواند ناجی ات باشد.

پس عشق لازمه انسان شدن و انسان ماندن است.حال چه عشقی می تواند این نقش را بازی کند؟ مسلماً عشقی که جهتش به سمت دنیا نباشد چون قرار بر این است که این عشق ما را از دنیا بکند. ثانیا باید عشقی باشد از نوع آتشین آن. عشقی که تا اعماق وجودت نفوذ کرده و با گوشت و پوستت آمیخته باشد.

ای شیعه مکن بر دگران باز در دل

این خانه ماتم زده از آن حسین(ع) است

"حب الحسین" گوهری است که برای انسان شدن به آن نیازمندیم.

 ما به حسین(ع) و عشق به حسین(ع) محتاجیم.

السلام علیک یا ابا عبدالله وعلى الارواح التی حلت بفنائک علیک منی سلام الله ابدا مابقیت وبقی اللیل والنهار ولا جعله الله بأخر العهد منی لزیارتکم
السلام على الحسین
وعلى علی بن الحسین 
وعلى اولاد الحسین 
وعلى اصحاب الحسین
۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰

بسم الله

معتقدم که هر انسانی یک «عارف درون» دارد. چیزی شبیه به کودک درون.همان بخش از وجودش که شامل احساسات و معقولات عرفانی اوست. این بخش از وجود انسان است که چون میدان به آن داده شود بهجت ها را تا آسمان می برد و بالاتر از ملائک جایگاه می گیرد.عارف درون من همچون شاگردی نوپا به این راه طولانی می اندیشد و عزم سفر دارد. میخواهم اینجا بنویسم نه برای اینکه خوانده شود، بلکه با هدف دادن تریبونی به عارف درونم که سالهاست محجور و سرخورده در کنجی از وجودم گوشه عزلت گزیده و با حسرت به غرق شدن من در زندگی روزمره می نگرد.

اینجا من با من سخن می گویم. اینجا من با او سخن می گویم.

و این دو را یکی میدانم که خودش گفت «انا اقرب الیکم من حبل الورید.»

باشد که در اینجا بی پرده سخن گویم...

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰