یکی از جدی ترین این مشکلات عدم افزایش عمق آموزه های اعتقادی متناسب با سن و فهم دانش آموزان است. این اشکال نه تنها دامن گیر نظام آموزشی رسمی کشور است، بلکه در محیط تربیتی خانواده ها نیز کاملاً مشهود است. به طور دقیق تر اتفاقی که در سنین نوجوانی و در دوره هفت ساله دوم می افتد این است که نوجوانی که از دوران کودکی مبانی جهان بینی دینی اش با ساده ترین عبارات شکل گرفته است، حال با توسعه توان تحلیلش با سئوالات عمیق تری مواجه است. این در حالی است که تغذیه اطلاعاتی از جانب خانواده یا محل تحصیل به هیچ وجه لحن کودکانه خود را عوض نکرده و همچنان با اصرار بر عبارات خشک و اغلب سطحی سعی دارند نظام اعتقادی نوجوان را به نیروی نمرات درسی یا سرزنش های گاه و بیگاه شکل دهند. در نتیجه چنین شرایطی دو حالت کلی بسته به شخصیت افراد و متغیرهای محیطی ایجاد می شود.
دسته دوم که به هر دلیل از جمله جنب و جوش بیشتر یا شرایط خانوادگی، راه تعمیق در موضوعات دینی را انتخاب نمی کنند و به اطلاعات عامیانه محیط بسنده می کنند، از طرفی با سئوالات بنیادی، جدی و صحیحی مواجه هستند به اقتضای سن بوده و نشان از رشد شخصیت آنها دارد و از طرفی پاسخ هایی در مقابلشان است که در بسیاری موارد به دلیل عدم عمق کافی یا لحن غلط، ذهن کنجکاو نوجوان را آرام نمی کند. در نتیجه پس از مدتی به تدریج این ذهنیت در نوجوان شکل می گیرد که دین اصولاً جوابی برای این سئوالات ندارد و این نتیجه مستقیم قرار دادن پاسخ های سبک در برابر سئوالات سنگین و به هم خوردن تعادل شخصیت فرد است.
طبیعی است دینی که نتواند به سئوالات اساسی زندگی پاسخ مناسب دهد، وزنش را از دست داده و تنها ظاهر پوکی از آن در شخصیت فرد به یادگار باقی می ماند. گاهی کار از این هم فراتر رفته و شخص در درون خود در برابر دین که آن را چیزی جز تابوی بی محتوایی در بین مردم نمی بیند، کاملاً موضع گرفته و با کسب استقلال شخصیتی آن را در قالب رفتارهای دین ستیزانه بروز می دهد.
بنابراین ملاحظه می شود که چگونه تغذیه مناسب یا نامناسب نیازهای اعتقادی نوجوانان در زمان مناسب و به موقع می تواند سرنوشت یک شخص و به تبع آن یک جامعه را تغییر دهد. امید است که بتوانیم در حد توانمان مراقب شرایط کلیدی نوجوانان اطرافمان باشیم.