در وصف شرایطی که جهت شناخت شخص مناسب برای اتخاذ مقام ولایت فقیه و امامت جامعه در زمان غیبت در نصوص دینی آمده، سه ویژگی محوری مطرح است که عبارتند از:
یک: امین بودن که در لسان دین عدالت و تسلط بر هوای نفس تعریف شده است
دو: توانایی مدیریت اجرایی یا به تعبیر دین مدیر و مدبر بودن
سه: متخصص بودن که در زمینه های دینی فقاهت نامیده می شود (این مورد محل بحث است)
این سه ویژگی از دیدگاه غیر دینی آنها با چند دقیقه تفکر برای هر عقل سلیم و منصفی قابل حصول است و اکثر متون علمی رایج در رشته های مدیریت و دیگر حوزه های علوم انسانی پای این سه ویژگی را امضا می کنند و دین اسلام نیز بر این سه ویژگی صحه نهاده. ویژگی های اول و دوم که ارتباطی به اسلام نداشته و عمومی هستند. حال اگر بگوییم که تخصص در کاربرد اداره کلان جامعه همان فقاهت است نشان خواهیم داد که همین علم محدود به دست آمده به وسیله انسان ها نیز ولایت فقیه را تائید می کند. در مورد فقاهت باید گفت، اگر بپذیریم که اسلام برای اداره جامعه قوانینی در نظر دارد و شکل خاصی از نظام حکومتی مد نظر اسلام بوده است به راحتی می توان نتیجه گرفت که متخصص در اینجا باید شکل و شمایل این جامعه آرمانی را از «منابع دینی» بیرون بکشد و این فرد به اصطلاح «فقیه» نامیده می شود.
این در حالیست که طبق نظریه افلاطون حق حاکمیت همچون دیگر مشاغل یک تخصص است، همانطور که پزشکی، معلمی، فضانوردی و... هر یک مشاغلی هستند که نیاز به تخصص ویژه ای دارند. پس اگر بپذیریم که دین در حوزه های اجتماعی صاحب نظر است و اراده مان بر این باشد که زندگی مان را دینی اداره کنیم، جناب افلاطون و همچنین اکثریت قاطع علوم انسانی مدرن نیز بر مدل ولایت فقیه صحه خواهد گذاشت. البته اینکه علم مدرن بر دستورات دین صحه بگذارد یا خیر چیزی از حقیقت نمی کاهد و یا به آن نمی افزاید، ولی این تائیدیه می تواند دلگرمی خوبی برای اشخاصی باشد که توقع دارند همه چیز را با علم محدود بشری بسنجند. گروهی که خود را تکنوکرات های مسلمان می دانند اگر تنها بپذیرند که دین اسلام دین پایانی است و در حوزه مدیریت جامعه نیز مدل هایی دارد با اتکا به همان علوم بشری موجود نیز می توانند به ولایت فقیه برسند و اگر این گروه، حتی به صاحب نظر بودن اسلام در حوزه مدیریت کلان جامعه هم قائل نباشند دیگر پسوند مسلمان چیزی جز گزافه گویی و کسب وجاهت کاذب بین مسلمانان نیست.
تجربه شخصی بنده در بحث ولایت فقیه در مقیاس اجتماعی و عام آن، و نه علمی و تخصصی نشان می دهد خود این اصل گزاره ای بسیار بیّن و قابل فهم است حال اینکه عامل پیچیده نمودن چنین مفهوم روشن و بدون ابهامی، حملات بنی اسرائیلی و مغرضانه ایست که در طول تاریخ به آن شده. وچقدر مثال قرآن در مورد قربانی بنی اسرائیل و سئوالات آنها بجاست، آنجایی که در مرحله نتیجه گیری، خداوند خطاب به رسولش می فرماید آنقدر سئوال پرسیدند که نزدیک بود حکم را اجرا نکنند! به عبارتی این جماعت با سئوالاتشان به حدی این دستور ساده مبنی بر اهدای قربانی را پیچیده کردند که نزدیک بود اصل موضوع را فراموش کنند و خود اسیر همین پیچیدگی های خود ساخته شوند.
باشد که در اجرای فرامین الهی عصیان نکنیم و با نفس پرستی هایمان در پوشش سئوالات علمی به جنگ دین نرویم.
الهی آمین...