نوشته های یک آدم خیلی معمولی

۵ مطلب در ارديبهشت ۱۳۹۲ ثبت شده است

و خدا بن بست را نیافرید...

  پدرم همیشه برای من سمبل قدرت، مقاومت، خود اتکایی و در یک کلام تعریف یک «مرد» بوده است. شاید یکی از دلایل شکل گیری چنین کاراکتری در ذهن من از پدرم، این است که هیچ گاه ندیدم مستأصل شده باشد و کاسه چه کنم بر سر گیرد. او همیشه راه حلی دارد و هرگز نمی گوید: حالا چه کنم؟! البته این به این معنا نیست که همیشه راه حل هایش ایده آل است (که البته اکثر اوقات اینگونه است) ولی این ویژگی که انسان هیچ گاه خودش را در بن بست نبیند موهبتی است که کمتر کسی از آن برخوردار است. عوامل مختلفی می توانند در ایجاد این امتیاز موثر باشند اما قطعاً مهمترین عامل داشتن دید کلی نسبت به حیات هستی است. اینکه انسان در یک نگاه از بالا به مجموعه زندگی اش بنگرد، موجب می شود که خود را در اولین پله های رشد و تکامل ببیند و این حس یکی از هیجان انگیزترین احساساتی است که می توان تجربه نمود. چنین نگرشی به زندگی عملاً معنای به بن بست رسیدن و ناامیدی را از بین می برد. حیات آدمی چیزی نیست جز حرکت و تکاپو در مسیر عروج و محیاسازی مقدمات زندگی اصلی در جوار اصل عالم هستی.

  نگاهی که در مقابل این نگرش قرار می گیرد، نگاه مادی و متریالیستی به زندگی است. نتیجه واضح و منطقی چنین نگاهی ارزش یافتن مسائلی است که در واقع مواردی خرد و بی اهمیت هستند. انسانی که زندگی اش را مجموعه ای از بهره مندی ها و داشتن های این عالم خاکی می پندارد، تمام شخصیت و درونش از دیدن یکی از امکانات یا زیبایی های دنیا که تصاحب و تطمعش خارج از توان اوست، می شکند و ذره ذره وجودش فریاد خواستن و نتوانستن سر می دهند و اینگونه ناامیدی در زندگی اش تزریق می شود. چنین بن بستی نتیجه مستقیم آن نگاه مادی گرایانه است. حال انسانی را در نظر بگیرید که زندگی را جز مأموریتی چند روزه نمی بیند. او می داند که خدایی که صاحب و ناظر این بازی است عادل است و مهربان. چگونه ممکن است در حرکت و جوشش اش به سمت جلو بن بستی ایجاد شود در حالیکه عادلترین ناظر اوست. اگر قرار باشد انسانی در مسیر بندگی اش به بن بست برسد دیگر زنده بودنش معنایی نخواهد داشت و این با حکمت خداوند در تعارض است. پس همه موجودات تا لحظه ای که نفس در سینه دارند، مسیری نیز پیش رو دارند که بن بست در آن معنا ندارد.

خدایا ما را از شر حس ناامیدی نسبت به خودت

که همانا بزرگترین گناهان است

حفظ کن

و راه را به ما نشان بده

برحمتک یا ارحم الراحمین

۷ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰

زندگی در وضعیت قرمز

آیا مردم پنداشتند که تا گفتند ایمان آوردیم رها مى‏شوند و مورد آزمایش قرار نمى‏گیرند؟!

و به یقین کسانى را که پیش از اینان بودند آزمودیم تا خدا آنان را که راست گفتهاند معلوم دارد و دروغگویان را {نیز} معلوم دارد .

«آیه های دو و سه سوره شریفه عنکبوت»

دنیا همچون اتاقی است کهنه و فرسوده با طبقاتی چوبی مالامال از سلاح های مختلف. گهگاه در این اتاق رو به سوی میدان جنگی باز می شود که همیشه انتظار «تو» را می کشد و «دنیا» با همه زرق و برقش تو را به مبارزه می طلبد. زرق و برق این دنیا سرباز ابلیس است. پا به میدان کارزار که میگذاری دیگر راه برگشتی نیست. باید بجنگی. جنگی که برد و باختت به میزان سلاحی که با خود آورده ای و مهارت تو در استفاده از آنها بستگی دارد. سلاح علمت را که بر میداری عمل به آن را هم باید بدانی وگرنه تنها بارت را سنگین کرده ای. جنگ که شروع می شود ابلیس چشمهایش را به تو می دوزد. آرزوی شکستت را دارد. مبارزه که تمام می شود به اتاقت باز می گردی. تمرین می کنی و سلاح های جدید را امتحان می کنی. باز هم در باز می شود و یک بار دیگر شیپور جنگ نواخته می شود و این بازی تکرار می شود و تکرار می شود...

تا اینکه یک روز یکی می آید. می گوید بازی تمام شد. عملکردت را به تو نشان میدهد. می گویند «یوم الحسرت» است. 

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰

سرزمین مقدس

اگر تازه از حج بازگشته ای گفت فضا معنوی بود، اگر گفت خوش گذشت و یا اگر گفت این سفر زیبا بود، بدانید که این واژه ها تنها تلاشی هستند برای توصیف حالاتی که کلمات ظرفیت بیان آنها را ندارند. حالاتی که تنها در سرزمین برگزیده خداوند بر روی کره خاکی می توان به آنها رسید و بس. تنها می توان گفت که اولین نظر بر نشانه ای از او که به شکل مکعبی سیاهپوش در آمده آنچان پر عظمت است که کمر مغرورترین های عالم را تا می کند و پیشانی را به مقام سجده می کشاند. خود را چون پر کاهی در برابر عرش ملکوتی اش بر روی فرش یافتم و اول بار بود که هیچ بودم و هیچ نداشتم. شکسته و ذلیل در برابر آستان کبریایی اش و این تقابل فقر مطلق و غنای مطلق است که تو را می شکند، آن چنان که صدای شکستنش را چون هق هقی بنده وارانه و قطعات وجودت را چون اشکهایی به زلالی زمزم چشمانت خواهی دید.

 آورده اند که علم ابزاری است برای رسیدن به احساس. انسان در سرزمین بندگی احساساتی را درک می کند که در هیچ مکان دیگری نمی تواند به آن برسد. این معلول علمی است که منحصر به آن نقطه مکانی است. در سفر حج معارفی به دست می آید که نه آموختنی است و نه قابلیت انتقال دارد چنان که در دعای سعی بین صفا و مروه زمزمه می کنیم «انّک تعلم ما لا نعلم». معرفتی که منتقل می شود از ذات مقدس ربوبی اش بی واسطه به قلب الهام می شود و هر کس به نسبت ظرفی که زیر این باران رحمت دارد بهره ای نصیبش می گردد. به همین دلیل است که پس از آن دیگر هیچ چیز معنای قبلیش را ندارد. او را جور دیگری می بینی، نعماتش شکل دیگری می یابند، نمازت متفاوت می شود و مخلص کلام اینکه دین و دنیا پس از واقعه حج در نظرت دگرگون می شوند. همچنان است که گویند پس از ظهور امام عصر مردم دین او را متفاوت از دین خود درک خواهند کرد.

خدایا ظرف وجود ما را وسعت ده و از علم بی پایانت بیاموز به ما آنچه را که آموختنی نیست.

برحمتک یا ارحم الراحمین

 

مکه مکرّمه

21 تیرماه 1391

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰

منتی نیست

آدم اگر می خواهد پرت نشود اگر می خواهد تبدیل به انسان شود و به مقام خلیفه الله برسد، باید برنامه ای برای این هدف داشته باشد. باید با برنامه خوب شد. با "خوب می شوم، خوب می شوم" گفتن دهان شیرین نمی شود. می بایست با برنامه، تکه تکه از بدی ها و زشتی ها را کند و جای خالی اش را با خوبی ها پر کرد. این زمان می برد. به یک شبه ره صد ساله رفتن در این مسیر اعتقاد دارم ولی لیاقت می خواهد و البته یک حالت خاص است.

پس برای خوب شدن به یک استراتژی نیازمندیم، ولی یک ولی در کار است. یک جاهایی دیگر این برنامه جواب نمی دهد. یک جاهایی برنامه ات در برابر لذت گناه کم می آورد. کم می آوری و ذره ذره برنامه ات به زوال می رود. حرکتت در راه انسانیت متوقف می شود و تو میمیری.

اما راه چاره چیست؟

باید یک چیزی در زندگی ات داشته باشی که در آن لحظه ای که در حال سقوط از پرتگاهی به آن چنگ بزنی. در آن لحظه ای که عشق به گناه تو را به سمت خود می کشد تنها یک عشق قوی تر می تواند ناجی ات باشد.

پس عشق لازمه انسان شدن و انسان ماندن است.حال چه عشقی می تواند این نقش را بازی کند؟ مسلماً عشقی که جهتش به سمت دنیا نباشد چون قرار بر این است که این عشق ما را از دنیا بکند. ثانیا باید عشقی باشد از نوع آتشین آن. عشقی که تا اعماق وجودت نفوذ کرده و با گوشت و پوستت آمیخته باشد.

ای شیعه مکن بر دگران باز در دل

این خانه ماتم زده از آن حسین(ع) است

"حب الحسین" گوهری است که برای انسان شدن به آن نیازمندیم.

 ما به حسین(ع) و عشق به حسین(ع) محتاجیم.

السلام علیک یا ابا عبدالله وعلى الارواح التی حلت بفنائک علیک منی سلام الله ابدا مابقیت وبقی اللیل والنهار ولا جعله الله بأخر العهد منی لزیارتکم
السلام على الحسین
وعلى علی بن الحسین 
وعلى اولاد الحسین 
وعلى اصحاب الحسین
۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰

بسم الله

معتقدم که هر انسانی یک «عارف درون» دارد. چیزی شبیه به کودک درون.همان بخش از وجودش که شامل احساسات و معقولات عرفانی اوست. این بخش از وجود انسان است که چون میدان به آن داده شود بهجت ها را تا آسمان می برد و بالاتر از ملائک جایگاه می گیرد.عارف درون من همچون شاگردی نوپا به این راه طولانی می اندیشد و عزم سفر دارد. میخواهم اینجا بنویسم نه برای اینکه خوانده شود، بلکه با هدف دادن تریبونی به عارف درونم که سالهاست محجور و سرخورده در کنجی از وجودم گوشه عزلت گزیده و با حسرت به غرق شدن من در زندگی روزمره می نگرد.

اینجا من با من سخن می گویم. اینجا من با او سخن می گویم.

و این دو را یکی میدانم که خودش گفت «انا اقرب الیکم من حبل الورید.»

باشد که در اینجا بی پرده سخن گویم...

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰